خوش خبری
سلام رهی جان
عشق مامان میخوام برات از روزایی که نبودی بگم
از اون روزایی که گاهی نا امیدی میومد سراغم که مبادا خدا منو لایق مادری نمیدونه که فرزندی نصیبم نمیکنه
مبادا من نتونم طعم خوش مادر شدن رو بچشم و ازین موهبت الهی بی بهره بمونم
آخه میدونی گلم من و بابا مهدی تو سال دوم ازدواجمون بودیم و دیگه تصمیم داشتیم کم کم مامان و بابای یه نی نیه ناز بشیم ولی تا چند ماه ( حدود ٨ ماه ) انگار قسمت نبود و خدا نخواست و من میترسیدم از اینکه نکنه . . . . .
برای همین رفتیم سراغ دکتر و آزمایش و تست و . . . . .
وقتی جواب آزمایشم اومد فهمیدم که کمکاری تیروئید دارم و باید دارو مصرف کنم و به مدت بیست و چند روز قرص لووتیروکسین خوردم و بعدش یه وقفه افتاد تو دارو خوردنم و کم کم یادم رفت که دوباره استفاده کنم و همین جوری روزا گذشت و گذشت تا . . . . .
یه چند شبی بود که غروبها که از آرایشگاهم به خونه برمیگشتم اصلا حال خوشی نداشتم و همش سرگیجه و حالتهای کسلی داشتم ، شبها کوتاه بود و زودی غروب میشد آخه زمستون بود و ماه دهم یعنی دی ماه
اصلا احتمال نمیدادم که ممکنه باردار باشم و چون چند بار که تست بارداری گذاشته بودم و دیدم که باردار نیستم و خورده بود تو ذوقم اینبار به حالتام اهمیت ندادم و بیخیال شدم تا اینکه . . . . .
یه شب که با بابا مهدی بیرون بودیم و رفته بودیم ملبا تا معجون بخوریم ( نمیگم جات خالی چون اون موقع تو دلم بودی عزیزم ) بابایی گفت برم تست بی بی چک بخرم ؟؟؟ منم که همش ضد حال خورده بودم گفتم نه بابا دوباره منفی میشه حالمون گرفته میشه ها ، ولی بابایی رفت و خرید و بعدش رفتیم خونه
تا آخر شب که بابایی بخوابه خودمو کنترل کردم و هی به خودم میگفتم نمیرم سراغ تست ولی این حس بدجوری قلقلکم میداد و آخرشم پیروز شد و ساعت حدودای 11.30 بود که رفتم wc و تستو استفاده کردم . . . . .
وااااااااااااای خدای من
الانم که یادش میوفتم مو به تنم سیخ میشه
آره عزیزکم دوتا خط پررنگ افتاده بود رو تستم و این یعنی اینکه من باردار بودم و تو عزیزدلم بهترین و مهمترین داراییم تو این دنیا توی دلم بودی و از همین جا بود که رنگ زندگیم عوض شد . . . . .