رهیرهی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

رهی عشق کوچولو

اولین سختی

1393/2/4 3:51
نویسنده : مامی رهی
158 بازدید
اشتراک گذاری

روزامون با وجود تو عزیز دلمون داشت به خوبی و خوشی میگذشت و ما داشتیم با وجودت عشق میکردیم قلب  

بابا مهدی بعضی مواقع تو روز و هرشب بعد از کار میومد خونه مامانجی و باهات حسابی بازی میکرد و آخر شب میرفت خونمون میخوابید خواب

بعضی روزام عمه جونات و مامانِ بابا مهدی میومدن دیدنت و باهات بازی میکردن و حرف میزدن و منتظر بودن تا چشمای نازتو باز کنی و نگاهشون کنی خیال باطل ولی تو خسیستر ازین حرفا بودی

روز پنجم که بردیمت چکاپ پیش دکترت دیدیم که نافت افتاده تو پوشکت

خلاصه نافت هم بی دردرسر جدا شد تشویق

ولی یه مشکلی بود انگار . . . . .

شش روزت که بود من احساس کردم سفیدی چشمات خیلی خیلی کم زرد شدن که قرار شد فردا صبحش ببریمت برا تست زردی

یه هفتت بود که بردیمت درمانگاه و ازت آزمایش خون گرفتن

الهی بمیرم برات که چجوری گریه میکردی مامانی گریه منم پا به پات اشک میریختم و میخواستم آرومت کنم

فرداش جوابشو دادن که نوشته بود بیلی روبین 9/13

دکتر گفت بالاست و باید ببرین برا بستری بازنده ولی ما که باورمون نمیشد آخه شنیده بودیم باید خیلی رنگ پوست زرد میشد در صورتی که پوست شما سفید سفید بود فقط یکم تخم چشمات زرد بودن

ماهم شما رو بردیم پیش یه خانم دکتر که الهی خدا خیرش بده

ایشون گفت من اصلا قبول ندارم بچه شما زردی داشته باشه احتمالا بد خون گرفتن و همین باعث شده بیلی روبین بالا نشون بده و دوباره برات آزمایش نوشت و قطره هم داد که بهت بدیم ناراحت

برای روز دوازدهم برات آزمایش نوشته بودن که اینبار بردیمت یه آزمایشگاه خصوصی و اونجا دوباره ازت خون گرفتن

بمیرم برات که تو ده دوازده روز چند بار سوراخ سوراخ شدی نگران

واکسن

غربالگری

آزمایش زردی

خلاصه که منتظر شدیم تا جوابش اومد و تا گرفتیم و خوندیم خیالمون راحت شد نوشته بود بیلی روبین 5/6

آخیشششششششش اوه

یه نفس راحت کشیدیم و آوردیمت خونه عزیزکم

قربون اون لبخندت برم من محبت

این اولین سختی راه مادر پدر شدن من و بابا مهدیت بود که ((خدارو شکر)) به خیر گذشت و باعث شد بیشتر از گذشته قدر سلامتی رو بدونیم چشمک

پسندها (1)

نظرات (0)