رهیرهی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

رهی عشق کوچولو

یه مامان واقعی

1393/3/15 3:27
نویسنده : مامی رهی
179 بازدید
اشتراک گذاری

دیگه کم کم باید میرفتیم خونه خودمونو زحمت به مامانجی رو کم میکردیم

تو ده روزی که اونجا مهمون بودیم اکثر کارهای شما رو مامانجی انجام میداد آخه من ناوارد و ناشی بودم و میترسیدم

ولی دیگه باید از یه جایی مامان شدن رو تمرین میکردم برا همینم گفتم که میخوام برم خونه خودم تا تنهایی به رهی رسیدگی کنم

هرچی بابا مهدی و مامانجی اصرار کردن قبول نکردم اونجا بمونم و اینجوری شد که تو روز دوازدهم زندگیه گلم برگشتیم خونه خودمون

واااااااااای محبت

وقتی برگشتیم خونه دیدم بابا مهدی برامون یه سبد گل بزرگ گرفته با دوتا بسته کادو

یکیش برا من بود یکیش برا شما عزیزکم

برای شما لباس خوشگل خریده بود و برای منم دلت بسوزهههههه خشکه حساب کرده بود خندونک

 کلی سورپرایز شدم و البته خوشحال

خلاصه با این استقبال گرم من و شما و بابا مهدی اومدیم همون جایی که میشدیم یه خونواده گرم سه نفره تشویق

دیگه شده بودم یه مامان واقعی

واقعیه واقعی

دیگه باید همه کاراتو خودم میکردم . لباس تنت میکردم . میشستمت . پوشکت میکردم . شیرت میدادم و بادگلوتو میگرفتم و کلی کارای دیگه

کمی سخت بود اما خیلی شیرین بوس

 

پسندها (1)

نظرات (0)