رهیرهی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

رهی عشق کوچولو

اولین زنگ خطر

1393/6/16 3:26
نویسنده : مامی رهی
110 بازدید
اشتراک گذاری

مادر شدن یه مسیولیت سنگینه

واقعا سنگین و خطیره

شب اولی که خونه خودمون خوابیدیم من شمارو گذاشتم تو کریرت و خودمو بابایی رو تخت خوابیدیم

یه لحضه تو خواب دستمو اوردم سمت شما تا لمست کنم چون اتاق نسبتا تاریک بود و نمیتونستم ببینمت ولی یهو دیدم ای وای من گریه سرجات نبودی مامانییییی

 

داشتم از ترس میمردم ترسو

زود چراغو روشن کردم دیدم خدای من ....

از کمر خم شده بودی و کم مونده بود از تو کریر بیوفتی بیرون

فکرشم نمیکردم تو دوازده روزگیت اینجوری وول بخوری و حرکت داشته باشی

خدا رحم کرد کمربند کریرو بسته بودم وگرنه حتما میوفتادی رو سنگا خطا

 

هیچی دیگه از همون شب شد که بابایی رو به مدت نامعلومی دیپورت کردیم که بره پذیرایی روی فرشا بخوابه واین پروسه همچنان ادامه داره خندونک

خلاصه که فهمیدم باید ازین به بعد خیلی حواسمو جمع کنم چون یه گله کوچولو وناز داشتم که احتیاج به مراقبت شبانه روزی داشت و این کار فقط از عهده یه " مادر " برمیاد

پسندها (1)

نظرات (0)