خوش قدم مامان
رهی جون توی ماه ششم بارداری بودم که یه روز بابایی بهم زنگ زد و یه خبر خیلی خیلی خیلی خوش داد
میدونی خبرش چی بود ؟؟؟ اینکه بابابزرگ یعنی بابای بابامهدی برامون خونه خریده بود ، الهی که خدا بهشون سلامتی بده
شبش رفتیم و خونمونو دیدیم و کلی ذوق کردیم که دیگه صاحبخونه شدیم و از مستاجری خلاص ، البتــــه از یمن وجود شما عزیزکم
شما از بدو بوجود اومدنت یعنی هنوز پا به این دنیا نذاشته خوش قدم بودی عزیز دلم و اینو بارها و بارها بهمون ثابت کردی . انشاالله که این خوش قدمیت مداوم باشه مامانی
البته اینم بگم اسباب کشی با اون شکم قلمبه واسم خیلی سخت بود با اینکه بابایی 3 روز برای کمک به من کارگر گرفت ولی عملا خودم همه کارارو کردم و وقتی خانمه میرفت خونه عین بازار شام بود حسابی خسته شدم ولی ارزششو داشت چون دیگه قرار بود بریم تو خونه خودمون و راحت باشیم
یه چند روزی طول کشید تا خونمون چیده شد و بعد از اونم سرویس خواب شما رو آوردن و من دل تو دلم نبود تا زودتر وسایل شما رو بچینم و اتاقتو واسه اومدنت اماده کنم عسل عسلی مامان و بابا