رهیرهی، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 9 روز سن داره

رهی عشق کوچولو

یه زمستونه دیگه

عزیز دل مامان روز 28 صفر نذری داشتیم ب رای شما شله زرد پختم و پخش کردیم  ان شالله همیشه صحیح و سالم باشی و هیچوقت گرفتار بیمارستان نشی  این شله زرد رو روزی که بردیمت بیمارستان برای سرت که ضربه خورده بود نذر کردم  اگه خدا قبول کنه  اینم چندتا عکس خوشگل زمستونی  وقتی رهی فیل کوچولو میشود  عاشقتم ینی  وقتی رهی پاپانوئل میشود  یه عکس با آقا فَفافه  و در آخر به علت نیامدن برف در تهران مجبور شدیم برای دیدن یه لقمه برف بزنیم به دل کوه و جاده  رفتیم آبعلی ولی زهی خیال با...
16 آبان 1394

عکسهای دوسالگی رهی جون در آتلیه سه سیب

مامان جونم شهریور 93  با یه چمدون پرررررررررر لباس رفتیم آتلیه ولی شما اصلا همکاری نکردی و نشد عکسای خوبی ازت بگیریم فقط سه چهار تا دونه عکس تکی و چندتا سه نفری گرفتیم  یه سرسره اونجا دیدی و همش با اون بازی کردی  این پست با تاخیر ارسال شد و برای قبل از پاییز 93 بود  ...
16 آبان 1394

پاییز 93

پسر گلم از فصل پاییز سال 93 و اتفاقاتش برات چندتا عکس میذارم اینجا پارک ساعی هستش و شما و پسرخاله آوش حسابی بازی کردین و خوش گذروندین  هنوز اوایل مهر ماه بود و هوا سرد نشده بود  اینم یه پیشیه ناز و ملوس و البته نترس  همونجوری نشسته بودو از جاش جُم نخورد  اینم یه شکار لحضه ها درست موقع فضولی جنابعالی تو یخچال مامانی  تو یه شب سرد پائیزی  یه سر زدیم به باغچه بابایی و آتیش روشن کردیم  اینم یه سلفی دیگه از آقا رهی عشق مامان  اینم لالای پسریم  الهی که قربونت برم من نفسم  اینم یه عکس خوشگل تو بغل ...
16 آبان 1394

تولد دوسالگی رهی جون

                            تولدت مبارک   تولدت مبارک عزیز دل مامان شهریور 93 اومد و شما یه سال بزرگتر شدی  جلوی چشمام قد کشیدی و رشد کردی هر روز شیرینتر از دیروز  اینقدر بامزه حرف میزنی که فقط دوست دارم باهات حرف بزنم و صداتو ضبط کنم  هی حرفارو باهات تکرار میکنم و بعدش تند تند بوست میکنم  الهی که فدات بشمممممم  مامان گلم تولد دوسالگیتو با تاخیر دوروزه گرفتیم چون خاله مریم جونت رفته بود کیش و پروازش دو روز بعد تولد شما بود ولی ما  شب تولدت برات کیک خریدیم و با خونواده بابا مهدی رفتیم باغچه بابائی و اونجا یه ...
23 خرداد 1394

زیارت قبول

پسر قشنگم قبل از تولد دوسالگیت منو شما و بابامهدی با ماشین خودمون رفتیم مشهد زیارت امام رضا  توی مسیر که بودیم به خاطر یه جشنی تمام طول راه رو پرچمهای رنگی زده بودن تو کل مسیر من با شما رنگهای مختلف رو تمرین کردم و بهت یاد دادم شمام که هزارماشاالله همرو زود یاد گرفتی  اینقدر خوشگل میگفتی اسم رنگارو که برات غش میکردم الهی دورت بگردم     نِنِس  = قرمز  نَنَپش  = بنفش  ایشید = فیفید = سفید  آبّی = آبی  جین = نارنجی  اوسی = طوسی دَرد = زرد دَبز = سَبس = سبز سیا = سیاه  اولتی = صورتی   قربونه اون حرف زدن شیرینت برم من که مث...
22 خرداد 1394

بازم تابستون اومد

پسر عزیزم تابستون 93 بهت خیلی خوش گذشت  اکثر روزا با هم میرفتیم پارک و شما کلی تاب بازی میکردی و کیف میکردی  تازه شعر تاب تاب عباسی رو هم میخوندی تا تا عباسی عباسی خدایا اهی ننداسی اگه بنداسی ببل ماما بنداسی ببل بابا بنداسی  بعد از کلی بدو بدو و بازی میبردمت برات کله پاچه میخریدم و نوش جون میکردی البته فقط گوشتاشو دوست داشتی  هرچند نمیدونم اون گوشتا کجا میرفت چون از بس شیطونی میکردی لاغر شده بودی ولی خداروشکر سلامت بودی  اینجا پارک آب و آنشه  اینجام موش کوچولو نشسته تو آفتاب تا خشک شه  اینجام رفته بودیم باغچه بابائی اینجام که با اتولت ...
14 ارديبهشت 1394

پـــــــــــــــســـــــــــــــــــر

  مامانی یه خاطره برات بگم ؟؟؟  میدونی چرا ما بیشتر از اینکه شما رو به اسم زیبات صدا کنیم (( پسرررر )) صدات میزنیم ؟؟؟    اون زمان که شما تو دل من بودی و ما میدونستیم جنسیتت چیه یه سریال ترکی میدیدیم به نام ایزل که یه آقایی همش به یکی دیگه میگفت پسررررر ماهم چون هنوز اسمتو فیکس نکرده بودیم صدات میکردیم پسر  همینجوری شد که الانم یه وقتا من و اکثر اوقات بابا مهدی پسر صدات میکنیم  مثل بچه تو کلاه قرمزی  ...
11 ارديبهشت 1394