رهیرهی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره

رهی عشق کوچولو

نگاه میکنی به من ...

عزیزترینم  مامانی عاشق چشماته  یه جوری نگاهم میکنی که عشق همه وجودمو میگیره و ازش سرشار میشم  من که هرروز خدارو به خاطر داشتنت شکر میکنم الهی که خدا همه منتظرای نینی رو به حاجتشون برسونه و بتونن طعم خوش مادر شدن رو بچشن  آمین اینم چندتا عکس خوشگل از نگاه های نازت رهی جونمممممم    ...
15 آذر 1393

چندتا عکس دمروووووو

جیگر مامان تا ماه چهارم هنوز نمیتونستی خوب گردن بگیری و یخورده شل بودی برعکسه پاهات که خیلی محکم میزاشتی زمین و سفت می ایستادی  منم روزی چند بار دمرت میکردم تا عضلات گردنت یکم قوی بشن  اینم نمونه تلاشت واسه سر بلند کردن  ان شاالله که همیشه سربلند باشی  آخیشششششششش تمرین تموم شد حالا نوبت استراحتههههه   ...
15 آذر 1393

لالائی کن عشقمممم

عزیزکم از همون روزای اول که به دنیا اومده بودی من برای شما یه لالائی خاص میخوندم و هروقت شما خوب نمیخوابیدی تا من اینو برات میخوندم زود چشای نازت بسته میشد و لالا میکردی من که خودم عاشق این شعرم گل گلدونه من شکسته در باد ،  تو بیا تا دلم نکرده فریاد گل شب بو دیگه  شب بو نمیده کی گل شب بو رو از شاخه چیده گوشه ی آسمون ،  پر رنگین کمون من مثل تاریکی ،  تو مثل مهتاب اگه باد از سرِ  زلف تو نگذره من میرم گم میشم ،  تو جنگل خواب گل گلدون من ،  ماه ایوون من از تو تنها شدم ،  چو ماهی از آب گل هر آرزو ،  رفته از رنگ و بو من شدم رودخونه...
10 آذر 1393

پخ پخ

جیگر مامان شمارو تو سه ماهگی بردیم برای ختنه و به روش حلقه عضو شریفتو پخ پخ کردیم الهی بمیرم برات چون خیلی اذیت شدی و گریه کردی و مجبور شدیم کلی تو خیابونا دور دور کنیم تا دردت ساکت شه منم پشت در اتاق عمل پا به پات گریه میکردم و زار میزدم الانم که یاد جیغا و گریه ها و ناله هات میوفتم ضعف میکنم مامانی  اما همین که رسیدیم خونه دیگه خیلی آروم شده بودی و اصلا اذیت نشدی و به موقع هم زخمت و بخیه ت خوب شد و حلقه موقع حمام کردنت افتاد اینم حال و روز این روزات مامانی   تازه حلقشو برات یادگاری نگه داشتم که بزرگ شدی ببینی چقدر کوشولو بودی ...
5 آذر 1393

آهسته پدر خوابیده است . . . . .

  خیلی سخته ....... درست زمانی که خودت تازه مادر شدی و تازه میفهمی که پدر و مادر یعنی چی و میخوای ازین به بعد قدرشونو واقعا بدونی چون تاحالا نمیدونستی برای بزرگ کردنت چه زحمتایی کشیدن ...... یهو عزیز دلتو ، پدرتو خیلی بی مقدمه از دست میدی ...... خیلی سخته خیلی ....... فقط یه پدر از دست داده حال منو درک میکنه رهی جون ، مامانی ، شما فقط سه ماهت بود که باباجی مرحوم شد و من فقط به خاطر حضور شما بود که تونستم این داغ رو تحمل کنم پدر عزیزم روحت شاد و قرین آرامش ...
4 آذر 1393

اولین عکسهات تو آتلیه تک

مامانی جونم خیلی ذوق داشتم که ببرمت آتلیه منتظر بودم که یکم جون بگیری تا ببرمت آتلیه و ازت چندتا عکس ناز بگیرم تا برامون یادگاری بمونه برای همین با خاله مریم قرار گذاشتیم تا شما و پسرخاله آوش رو ببریمتون یه آتلیه خوب و بعد از اندکی تحقیق بردیمتون آتلیه تک تو خیابون میرداماد ولی اصلا عکسات اونجوری که تصور داشتم نشد  ولی از حق نگذریم عکسای آوش خوب افتاد حالا چندتا از عکساتو میذارمممممم عشقممممممم الوووووو بابا مهدی بیا منو از دست مامانم و خانم عکاس نجات بده آخه خسته شدمممممم من همش 3 ماهمههههههههه   ...
4 آذر 1393

رهی شیرین ما

مامانی رسما دیگه خیلی خیلی خوراکی شده بودی و من دائم در حال ماچمالی شما بودم توی ماه سوم بودی و حسابی جون گرفته بودی خداروشکر یکمم خوش اخلاق تر از قبلت شده بودی و بیشتر میخندیدی آخه خیلی اخمو و جدی بودی و یه جورایی کم میخندیدی ولی تا میخندیدی من زود ازت عکس میگرفتم     ...
1 آذر 1393

اولین تلاش چشمگیررهی

مامانی جونم شما همین که دوماهت شد کلی تقلا میکردی واسه برگشتن و یکمی هم موفق میشدی وقتی میذاشتمت رو زمین یا یه جای سفت  همش میخواستی برگردی قربونت برم البته روی پاهاتم که نگهت میداشتم سفت پا میگرفتی و محکم وایمستادی ولی خوب گردن نمیگرفتی و همش سر به زیر بودی   اینجا هم کلی زور زدی وخودتو چند سانتی چرخوندی ولی نتونستی کامل برگردی و فقط قرمز شدی عزیزمممممم   ...
1 آذر 1393

سرشار از تووووو

دیگه روزو شبامون بی تو معنی نداشت دیگه شده بودی گل سرسبد خونمون شده بودی همه عشقمون روزهای اول رو با هر سختی بود با هم سپری کردیم و به چهل روزگیت رسیدیم رشد کرده بودی و کلی بامزه شده بودی عزیز دلمممممم مدارکشم موجوده    اخماتو قربووووووون   ...
22 مهر 1393