آسیمه سر ...
رهی جان هیچوقت اون شبو از یاد نمیبرم هیچوقت تو زندگیم تا این حد مستاصل نشده بودم هیچوقت فکرشم نمیکردم که از این دست اتفاقات ممکنه برای منم پیش بیاد اینکه جگرگوشَتو بگیری بغلتو از این بیمارستان به اون بیمارستان بدوی تا ببینی چی به روزش اومده ... با سر زدن به چندتا بیمارستان و پاسکاری شدن بین دانشجوها بالاخره یه عکس از سرت انداختن و گفتن که چیزی نیست ، نشکسته و فقط ضرب دیده شب گذشت و برگشتیم خونه بهرحال کاری نمیشد کرد ، تو تعطیلات ماه محرم بودیم و دکترها نبودن و باید صبر میکردیم فردا شد و روز عاشورا رفتیم یه جای دیگه از سرت سی تی اسکن گرفتن من تو حیاط ...
نویسنده :
مامی رهی
17:12