رهیرهی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

رهی عشق کوچولو

پاییز 93

پسر گلم از فصل پاییز سال 93 و اتفاقاتش برات چندتا عکس میذارم اینجا پارک ساعی هستش و شما و پسرخاله آوش حسابی بازی کردین و خوش گذروندین  هنوز اوایل مهر ماه بود و هوا سرد نشده بود  اینم یه پیشیه ناز و ملوس و البته نترس  همونجوری نشسته بودو از جاش جُم نخورد  اینم یه شکار لحضه ها درست موقع فضولی جنابعالی تو یخچال مامانی  تو یه شب سرد پائیزی  یه سر زدیم به باغچه بابایی و آتیش روشن کردیم  اینم یه سلفی دیگه از آقا رهی عشق مامان  اینم لالای پسریم  الهی که قربونت برم من نفسم  اینم یه عکس خوشگل تو بغل ...
16 آبان 1394

تولد دوسالگی رهی جون

                            تولدت مبارک   تولدت مبارک عزیز دل مامان شهریور 93 اومد و شما یه سال بزرگتر شدی  جلوی چشمام قد کشیدی و رشد کردی هر روز شیرینتر از دیروز  اینقدر بامزه حرف میزنی که فقط دوست دارم باهات حرف بزنم و صداتو ضبط کنم  هی حرفارو باهات تکرار میکنم و بعدش تند تند بوست میکنم  الهی که فدات بشمممممم  مامان گلم تولد دوسالگیتو با تاخیر دوروزه گرفتیم چون خاله مریم جونت رفته بود کیش و پروازش دو روز بعد تولد شما بود ولی ما  شب تولدت برات کیک خریدیم و با خونواده بابا مهدی رفتیم باغچه بابائی و اونجا یه ...
23 خرداد 1394

زیارت قبول

پسر قشنگم قبل از تولد دوسالگیت منو شما و بابامهدی با ماشین خودمون رفتیم مشهد زیارت امام رضا  توی مسیر که بودیم به خاطر یه جشنی تمام طول راه رو پرچمهای رنگی زده بودن تو کل مسیر من با شما رنگهای مختلف رو تمرین کردم و بهت یاد دادم شمام که هزارماشاالله همرو زود یاد گرفتی  اینقدر خوشگل میگفتی اسم رنگارو که برات غش میکردم الهی دورت بگردم     نِنِس  = قرمز  نَنَپش  = بنفش  ایشید = فیفید = سفید  آبّی = آبی  جین = نارنجی  اوسی = طوسی دَرد = زرد دَبز = سَبس = سبز سیا = سیاه  اولتی = صورتی   قربونه اون حرف زدن شیرینت برم من که مث...
22 خرداد 1394

بازم تابستون اومد

پسر عزیزم تابستون 93 بهت خیلی خوش گذشت  اکثر روزا با هم میرفتیم پارک و شما کلی تاب بازی میکردی و کیف میکردی  تازه شعر تاب تاب عباسی رو هم میخوندی تا تا عباسی عباسی خدایا اهی ننداسی اگه بنداسی ببل ماما بنداسی ببل بابا بنداسی  بعد از کلی بدو بدو و بازی میبردمت برات کله پاچه میخریدم و نوش جون میکردی البته فقط گوشتاشو دوست داشتی  هرچند نمیدونم اون گوشتا کجا میرفت چون از بس شیطونی میکردی لاغر شده بودی ولی خداروشکر سلامت بودی  اینجا پارک آب و آنشه  اینجام موش کوچولو نشسته تو آفتاب تا خشک شه  اینجام رفته بودیم باغچه بابائی اینجام که با اتولت ...
14 ارديبهشت 1394

پـــــــــــــــســـــــــــــــــــر

  مامانی یه خاطره برات بگم ؟؟؟  میدونی چرا ما بیشتر از اینکه شما رو به اسم زیبات صدا کنیم (( پسرررر )) صدات میزنیم ؟؟؟    اون زمان که شما تو دل من بودی و ما میدونستیم جنسیتت چیه یه سریال ترکی میدیدیم به نام ایزل که یه آقایی همش به یکی دیگه میگفت پسررررر ماهم چون هنوز اسمتو فیکس نکرده بودیم صدات میکردیم پسر  همینجوری شد که الانم یه وقتا من و اکثر اوقات بابا مهدی پسر صدات میکنیم  مثل بچه تو کلاه قرمزی  ...
11 ارديبهشت 1394

بهاری دیگر

پسر جونمممم  دوباره یه سال جدید شروع شد و یه سال هم به سن شما اضافه شد تو سال 93 یک و نیم تا دو و نیم سالگیتو میگذروندی و خیلی بامزه شده بودی کلی عکس و  مطلب   دارم که برات میذارم که ببینی و بخونی و ایشالا خنده به لبات بیاد  -------------------------------------------------------------------------------------------------------------- اینجا سیزده بدره و رفتیم باغچه بابائی و کلی بهت خوش گذشت عشقممم اینجام رفته بودیم پارک و تو همش تو زمین و آسمون دنبال  پیشی و  جوجو می گشتی  تازه کلمه پیشی رو اولین بار تو این روز و تو این محل گفتی و یاد گرفتی  ببین با دیدن یه پیشی چقدر ...
11 ارديبهشت 1394

لالالالا گل پونه

لالا لالا گل پونه گل زیبای بابونه بپوش از برگ گل پیرهن هواگرمه تابستونه لالالالاشب تیره بخواب گلبرگ من ! دیره تموم ماهیا خوابن چرا خوابت نمی گیره ؟ لالا مهتاب ازاون بالا تورومی بینه وحالا می گه این بچه ی شیطون نگرده پس چرا لالا ؟ می ره می تابه اون دورا به روی تپه ماهورا به روی گل که خوابیده کنار بچه زنبورا لالالالاخبر لالا شده فصل سفر لالا یکی رفت و یکی اومد لالاچشما به درلالا لالالالاخبراومد پرنده از سفر اومد یکی بال وپرش واشد یکی بی ...
25 فروردين 1394

عکسهای آخر سالی

چندتا عکس از اواخر سال 92 میذارم اینجا به یاد اون روزها  اینجا رفته بودیم پارک ساعی و تو عاشق فنچ کوچولوهای جلوی در شده بودی  البته تو عکس معلوم نیستن  اینجا داشتی رانندگی با پا رو تمرین میکردی  اینجام که نمیدونم سرک میکشیدی واسه چی  اینم حال و روزت وقتی جارو برقی رو لازم داشتم و ازت گرفتم  قربون اون قیافه پکر و دمغت  ای به فدای تو که همش میخوای کمک مامان جونت کنی (خونه تکونی عید ) خوشتیپ من حاضر شده بره کجا ؟؟؟ ای قربون اون اشکات  ...
24 فروردين 1394

شیرین شیرینا

  مامانی فدات یکم از دلبریات برات بگم  از قبل یک سالگیت یاد گرفته بودی بوس میفرستادی و بوس میکردی  البته فقط لباتو میذاشتی رو لبامون نه که بوس واقعی  دست میدادی  دس دس میکردی  چشم و زبون و بینی و دست و پا رو بهت میگفتیم نشون میدادی  جوراباتو میاوردی پات کنم  بای بای میکردی  میرفتی روی مبل و چراغو روشن میکردی  معنی خیلی از کلمات رو هم میفهمیدی و تا میگفتم بیا بشورم یا بریم حموم یا بریم ددر یا بریم تخت بخوابیم عکس العمل درست نشون میدادی  موبایل بابا یا مامان که زنگ میزد میاوردی برامون  به بلزت میگفتیم دیلینگی  اسمشو که میاوردم میرف...
24 فروردين 1394