رهیرهی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 27 روز سن داره

رهی عشق کوچولو

اولین بهارعمرت

عزیز دل مامان  دیگه رسما داشتی بزرگ میشدی و جون گرفته بودی  قشنگ غلت میزدی   و بازی میکردی عاشق سیم بودی و هرجا سیم میدیدی میکردی تو دهنت  وقتی ماشین لباسشوئی روشن میکردم محو تماشاش میشدی  موقع جارو کردنم که هرجا بودی خودتو میرسوندی پیش جارو برقی  خودتو رو زمین میکشیدی  فقطم ازدست راستت کمک میگرفتی و من عاشق این حرکتت بودم  از 3 ماهگی وقتی نگهت میداشتیم روی پاهات محکم می ایستادی   وحالا که حدود 6 -7 ماهت بود دیگه باهم تاتی تاتی میکردیم  خوش اخلاق شده بودی و همش میخندیدی  همچنان نینی کچل بودی و موهات خیلی کم پشت بود  ولی خداروشکر ...
2 بهمن 1393

اولین تجربه سفر رهی

عشق کوچولوی مامان  اولین سفر زندگیت رو تو شیش ماهگیت تجربه کردی  نوروز 92  سه نفره با ماشین خودمون راهی جنوب شدیم و خیلی خیلی بهمون خوش گذشت  راستش یه خورده دلشوره داشتم که تو راه و طول سفر برای غذای شما که خیلی کوچولو بودی به مشکل نخورم ولی عاقبت تو طی ده روز با یه کاهش وزن مشهود برگشتیم خونمون  طی این سفر به شهرای اصفهان ، شیراز ، بندر عباس ، قشم و درگهان و کیش رفتیم و کلی خوش گذروندیم با وجود شما  این عکس رو تو شیراز تو هتل گرفتم ازت  اینجام تو بندر عباسه زمانیکه بابا مهدی برات این کلاه رو با سلیقه خودش انتخاب کرد و خرید و گذاشت سرت چقدرم بهت میاد نفسم   اینقدر ...
28 دی 1393

شش ماه گذشت

جوجوی مامان  شش ماه از عمرت گذشت  شش ماهی که خیلی برام شیرین بود با تمام سختی ها و کم خوابی ها و لحظه به لحظه بیدارشدن ها استرس ها و اضطرابها بازم برام شیرین بود  اصلا یه دنیای دیگه بود  چیزی که تا حالا تجربش نکرده بودم  منه نازک نارنجی ، منه تیتیش مامانی ، منی که خیلی به خوابم حساس بودم ،  منی که خیلی تنبل بودم ، منی که فقط به خودم فکر میکردم ... با تو روز و روزگارم عوض شده بود  فکرشم نمیکردم بدون عصبانیت شبی ده بار از خواب بیدار شم شیر بدم و دوباره بخوابم  فکرشم نمیکردم بدون اینکه چندشم بشه شمارو بعد از کثیف کاری بشورم  فکرشم نمیکرد...
18 دی 1393

عکسهای بامزه از رهی 2

مامانی شما اینقدر عکس داری که اگه بخوام از توشون انتخاب هم بکنم بازم کلی طول میکشه  اینم چندتا دیگه از عکسای زیر شش ماهگیت  اینجا گفتی بابا مهدی شما دیگه خسته شدی بذار من رانندگی کنم  الهی فدای ژستت بشم من  رهی سروته میشود    قربونه اون شکل ماهت  اینجام شکل پسرخاله کلاه قرمزی شدی عزیزمممممممم  اینجام که چرت میزدی  اینجام کلی کفری بودی از دستم هی شال و کلاه امتحان میکردم رو سرت  اینم اخرین عکس از آدم برفیه ناز مامان   الهی فدای شکلت شم ...
1 دی 1393

عکسهای بامزه از رهی 1

مامانی جون  این عکسای بامزه مال قبل از شش ماهگیته گلم  دستا بالا  اینجا در حال آواز خوندن بودی فدات شم  اینجام خاله قزی شده بودی   قربونت برممممم اینجا خسته بودی میفهمی خسته  اینجام که تو رویا سیر میکردی و لبخند میزدی حالا به چی نمیدونم   اینجا لالا داشتی جیگری   آماده خواب بودی  اینجام دلت بغل میخواست و داشتی دلبری میکردی تا بغلت کنم عشقممممم  اینم یه رهیه نق نقوووووو  اینجام که خوشگل نشستی بغل مامانیت  اینجام داری سوت میزنی میگی مامانی بیــــــــــا  اینم خیلی بامزس  ...
1 دی 1393

اولین زمستون با رهی

مامانی الهی قربونت برم  این اولین زمستونیه که شما در کنار ما هستی و با وجودت عشق میکنیم  عزیزکم الهی که سالهای سال زنده باشیم و در کنار تو گل خوشگلمون یلدا رو جشن بگیریم اینم چندتا عکس خوشگل زمستونی از نفسم  اینجا حاظر شده بودی بری خونه مامانی برای شب یلدا اینجام عمه جونات گذاشته بودنت وسطشونو باهات بازی میکردن اینم یه عکس با شال و کلاهی که خاله مریم جون واست با عشق بافته مامانی    وای که چقدر با کلاه بامزه و خوردنی میشی آدم برفی من  اینام دوتا  شال و کلاه دیگه از هنرای دست خاله مریمت  خوش به حالت با این خاله ای که داری ،  واقعا دستش درد نکن...
24 آذر 1393

رهی درنمایشگاه

رهی جونم یه روز با بابا مهدی و شما رفتیم نمایشگاه کیتکس و با اینکه شما خیلی کوشولو بودی ولی این دومین نمایشگاهی بود که باهم رفتیم  اولیشو فقط 25 روزت بود که رفتیم نمایشگاه mbc ، تو مهر ماه بود و ازش عکس ندارم متاسفانه و لی از این نمایشگاه و استخر توپش چندتا عکس خوشمل داری    رهی جون اینجا دیدنه اینهمه توپ خیلی برات عجیب بود   اولش من فکر کردم کلی ذوق میکنی  ولی دیدم نهههههه خیلی هم خوشت نیومده  اینجام که طبق معمول همیشه هرچی میاد دستت اول مزش میکنی ببینی خوشمزست یا نه  اینجام که در دریای توپها غرق شدی و بابا مهدی میاد تا نجاتت بده  خلاصه که بر...
17 آذر 1393

رهی کوچولو با لباس دخترونه

مامانی  یه بار رفته بودم لباس تو خونه ای بخرم برات که اینارو دیدم و خیلی ازشون خوشم اومد و چون تو خونه ای بود برات خریدم  رنگش خیلی جینگولو نازه  خیییییلی هم بهت میاد در ضمن  اینم دوتا عکس لختی از آقا رهی   فدای هیکل کوشولوت بشه مامانت  شووووووووووت توی دروازهههههههه  ...
17 آذر 1393

دست دردستهای کوچوک تو ...

دستای کوچولوت تو دستای من  یه روزم میرسه که تو دستای منو تو دستای مردونت بگیری و من حظ کنم عشقمممممممم    مامانی ببین چقدر قشنگ انگشتمو گرفتی  قربونه اون انگشتای کوچولوت    ...
17 آذر 1393